مدح و شهادت عبدالله بن الحسن علیه السلام
نـالـۀ غـربـتی از کرب و بلا میآید حاجی عـشق به میـعـاد مـنـا میآید راه را باز نموده همه تعـظیـم کـنید پـسر شـیـرِ جـمـل عـبـد خـدا میآیـد محک عشق کجا بر سر سن و سال است کودک اما یـلی انگـشت نـما میآیـد کرسی عرش خدا گوشۀ گودال شده پـا بـرهـنه به مـلاقـات خـدا میآیـد نه زره دارد و نه خوود و نه شمشیر عجب چه کریـمانه به معـراج دعـا میآید میدود عمۀ ما سوی مسیری ای وای در حرم بیادبی چکـمه به پا میآید خیره شد برق نگاهم به نوک شمشیری بیهـوا ایـن لـبـۀ تـیـغ کجـا مـیآیـد دست خود را سپر حنجر یارم کردم ته گـودال سـرم بـاز چـههـا میآیـد شکر گویم که در آغوش عمو، جان دادم نــالـه و شـیــون اُمُّ النـجـبـا مـیآیـد |